در اپیزود ۱۱ از کشته شدن فینوه گفتیم.
در کتاب حلقه مورگوت اومده که بعد از به قتل رسیدن فینوه، بدنش با آذرخشی سوخت و از بین رفت و نابود شد و روح اون رفت تالارهای ماندوس.
اونجا روح فینوه، روح میریل (همسر اولش) رو میبینه. در اپیزود ۷ گفتیم که جسم میریل در باغهای لورین آرمیده بوده ولی روحش با انتخاب خودش به تالارهای ماندوس رفته بود.
اونجا میریل تا چشمش به فینوه میفته، خوشحال میشه، غمش درمان میشه و آرزوی قبلیش که پایان زندگی بوده براش بیاهمیت میشه.
قبل از این داستانهای آردا نه براش اهمیتی داشته نه دنبالش میرفته و نه به گوشش میرسیده، ولی اونجا میفهمه چی به سر فینوه همسر سابقش، پسرشون فئانور و نولدور اومده. این موضوع حسابی تکونش میده.
توی دلش به فینوه میگه:
من چه اشتباهی کردم تو و پسرمون رو تنها گذاشتم، دست کم کاش بعد یک استراحت کوتاهی برمیگشتم. شاید با این کار فئانور عاقلتر از کار درمیومد.
چه خوب که بچههای ایندیس کارهای بد پسر من رو جبران میکنن و چه خوب که هستن. و همچنین اینکه چقدر نسبت به ایندیس عشق میورزم و اصلا چطور میتونم کینه داشته باشم نسبت به کسی که چیزی رو که من پس زدم رو به خوبی نگه داشته و چیزی که من ترک کردم رو شکوفا کرده!
من داستان تو، مردممون و بچههای اونا رو هم الان و هم در آینده با نخهای رنگی میبافم، طوری که خوب یادشون بمونه. اصلا تقدیر من همین بوده و من برای همین از دنیا جدا شدم و این تقدیر رو کاملا منصفانه میدونم.
در اپیزود ۷ همچنین گفتیم که روح میریل میره پیش وایره بافنده. میریل اونجا یک جورایی دوباره بدنش و مهارتهاش رو احساس میکرد.
فینوه که حسابی از این حرف و افکار منقلب شده بود، رفت پیش وایره بافنده و گفت:
شما عبادت و آرزوی میریل رو میشنوی؟
چرا ماندوس تجدید نظر اون برای بودن رو رد میکنه؟ اصلا به جاش من قید آردا رو میزنم، فراموشش میکنم و بی خونه میمونم و میام در خدمت ماندوس میمونم.
اینطوری حرف ماندوس هم دوتا نمیشه
اینطوری تقدیری که ماندوس مقرر کرده هم به قوت خودش باقیه.
وایره گفت: پس تو واقعا اینطور فکر میکنی؟ اما ماندوس سختگیره و تفاضای تجدید نظر در قول و حرف کسی رو سریع قبول نمیکنه، و تو فقط به میریل فکر میکنی در حالی که ماندوس ایندیس و بچههای اون رو هم در نظر داره.
فینوه گفت:
شما خوب قضاوت نکردی درباره تصمیمات من. درسته غیر قانونیه که دو تا همسر داشته باشیم ولی باید بدونین که کسی ممکنه دو تا زن رو دوست داشته باشه، هر کدوم رو به طریق مختلفی. و عشق به یکی، عشق به دیگری رو تحت تاثیر قرار نده. و ترحم من نسبت به میریل، احساس قلبی من رو برای ایندیس تغییری نمیده.
بعدشم ایندیس از من با مرگ جدا نشد. ما خیلی وقته جداییم. و ملکور وقتی من تنها بودم من رو کشت. اون تازه الان بچههاش رو داره که آرومش کن ولی من چی!
تازه اون الان دلش بیشتر از همه برای بابای خودش اینگوه تنگ شده نه من. الان هم دلش برای تالارها و آرامش وانیار پر میکشه، نه نولدورهای دردسرساز.
برای همین هم من برگردم، ایشون آرامش زیادی نخواد داشت. و از طرفی هم پادشاهی نولدور رسیده به بچههای من.
این داستان به ماندوس رسید و ماندوس هم گفت خیلی خوبه که شما نمیخوای برگردی، البته منم این کار رو تا زمانی طولانی ممنوع کردم و باید از این غم و غصه مدت زیادی گذشته باشه. این کار تو خوبه، که از روی ترحم برای شخص دیگری، خودت رو از این گزینه محروم کردی. اینجا منزلگاه شفاست، که در مورد تو نتیجه خوبی به بار آورده.
بعد از این داستان، نیهنا پیش ماندوس برای میریل شفاعت کرد و ماندوس هم قبول کرد و فداکاری فینوه رو به عنوان جزیه برای میریل قبول کرد.
اونجا روح (فئای) میریل آزاد میشه و میره پیش مانوه متبرک میشه و بعدش میره به باغهای لورین و دوباره به بدنش پیوند میخوره. بعد دوباره بیدار میشه، مثل کسی که توی یک خواب سنگینه.
بیدار میشه، بلند میشه و انگار بدنش حسابی تر و تازه شده. بعد توی گرگ و میش لورین، مدت زیادی رو به تفکر میگذرونه. زندگی قبلیش و تجربیات سابقش یادش میاد. غم و غصه دوباره به سراغش میاد و دیگه رغبتش برای برگشت پیش مردمش رو از دست میده.
میریل بعد میره به منزلگاه وایره و تقاضا میکنه که قبولش کنن. با اینکه هیچوقت هیچ زندهای پا به اونجا نگذاشته بود و هیچ کس در کالبد بدن در اونجا زندگی نکرده بود، اون رو قبول میکنن و میشه دستیار مخصوص وایره بافنده.
اونجا همه زندگی و کارهای مردمش نولدور رو بافید، طوری که انگار تار و پودها زنده هستن و فینوه هم اجازه داشت گاهی بیاد و بهشون نگاه کنه.
و او همچنان آنجاست، با نامی جدید: فیریل. یعنی زنی که مرد!
این داستان در کتاب حلقه مورگوت، صفحه 245 نقل شده